::‌ ... ::

« هو »

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

 پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود
¤ ¤ ¤
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

من و تو دو خطیم آری موازیان بناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
¤ ¤ ¤
چه سرنوشت غمانگیزی که کرو کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

«حسین منزوی»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد