عموقاسم هستم، دانشجو هستم و همیشه هم دوست دارم باشم ولی ظاهراً باید کم کمک به فکر کارایی غیر از دانشجویی هم بیفتم... درس خوندن رو خیلی دوست دارم... شعر میگم اونقد که دیگه حتی فکر جدایی از شعر برام غیر ممکنه... یه زمونی ساز می‌زدم ولی دیگه نمی‌زنم... با همه احترامی که برای سازم قایلم ولی تکیه‌ش دادم به دیوار اتاقم که همیشه قامتش راست باشه... یه خانواده دارم که تموم زندگی من هستن و یه آقاجانم دارم که بیش از یک زندگی برای منه. همین!