« هو »
ای مرغ سحر!عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
ایــن مدعیان در طلبــش بــیخبرانند
آن را که خـــبر شد خــبری باز نیامد
... و در پناه حق تعالی ...
التماس دعا برای عموقاسم سرگردان در هیجدهم
آری! دوباره راهی سطل زباله شد از عموقاسم دلشکسته
این شعر هم که قبل تولد مچاله شد
یک سال هم گذشت و کسی دل به من نداد
یک سال هم گذشت و کسی بیست ساله شد
ماندم ولی ... ولی کسی از راه برنگشت
ماندم ... و خندههام که ماسید و ناله شد
کمکم تو هم شبیه من از یاد میروی
دیدی که نامههات به آتش حواله شد؟
من شاعرم؛ و تازه خودم را سرودهام
تنها دلم غزل شد و باقی تفاله شد
¤ ¤ ¤
امشب کسی برای همیشه غروب کرد
و ... -شعرشعر- راهی سطل زباله شد
روز تولد همیشه هم قشنگ نیست. تقویم رو نگاه میکنم... نسبت به پارسال زیاد عوض نشدم ... فقط ... فقط کمی دلم گرفتهتر شده ...
در این وادی زبان بسته باید
تن خسته، دل بشکسته باید
ولی با تمام این اوصاف ... سیزده آبان، روز تولدم رو به خودم (عموقاسم عزیز شما) و بعد به همه شما بروبچ باحال بلاگر، تبریک و تسلیت میگم. به امید روزها و سالهایی خوش و خرم برای همه شما و بویژه اونایی که همیشه قلبشون یه جایی، توی سینه کسی در حال تپیدنه!
«یا ذا الجلال و الاکرام» از همه عزیزانم میخوام که... تقاضا دارم که... خواهش میکنم که تو دعاهاتون، خلوتاتون، شبهاتون، نمازاتون... آقای یوسفی عزیز رو از یاد نبرین! التماس دعا!
ماه رمضان شد، می و میخانه برافتاد
بزم طرب و باده بـه وقت ســحر افتاد