:: درها برای بسته شدن آفریده شد... ::

درها برای بسته شدن آفریده شد ...


نمی‌دونم چرا این عکس رو بالا زدم ولی خوب منم دوست دارم که عید رو به همتون تبریک بگم... ولی خودم یه احساس بدی دارم... یه احساس که آزارم میده... احساس بی‌تفاوتی سال نو... احساس بی‌حوصلگی... دیگه اون شور و شوق سابق رو ندارم... حس نزدیک شدن سال جدید... حس عیدی گرفتن... حس مسافرت رفتن... حس دیدن فامیلا... حس...دارم میرم خونه... بالاخره دارم میرم خونه... همین صبح رفتم بلیط گرفتم برای ۸:۰۰ شب. می‌دونم گردنه‌های همدان و اسدآباد پر برفه... نمی‌دونم شاید ۱۶ یا ۱۷ ساعت دیگه برسم خونه و بگیرم بخوابم... یه خواب طولانی که شاید تا سال بعد طول بکشه... شاید هفت سین رو هم ... نمیدونم ...
 
هر هفت سین سفره‌ی من سنگ بود و سنگ...


عزیزان! سال خوب و خوشی رو داشته باشین. شاید تا بعد از عید نیام بهتون سر بزنم ولی هر چی باشه شاد باشین و عید بهتون خوش بگذره...

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال



:: ... ::

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

¤ ¤ ¤

چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

¤ ¤ ¤

:: مترسک ::

تو نیز درد خودت رو خوب می دانی...



...

مگر سرمایه‌ی مترسک چیست

 جز حماقت کلاغها

...